گل بیـــــز

ماهـ ــــنامه فرهنگـ ـی ادبـ ـی

گل بیـــــز

ماهـ ــــنامه فرهنگـ ـی ادبـ ـی

گل بیـــــز

من چه گویم هنگامی که لطف استاد این گونه مرا در شعر به خطاب می آورد:
شاعر بی شکیب، مورکیان
اهل علم و ادیب، مورکیان

قدرخود را سپرده دست قضا
مست حسرت نصیب، مورکیان

زانهمه میوه های باغ خیال
عطرجانبخش سیب، مورکیان

همچو آیینه قلب اوصاف است
بی فراز و نشیب، مورکیان

عشق راخادم است و ختم کلام
عاشقان راخطیب، مورکیان

دروطن بین این همه همراه
مانده چون من غریب، مورکیان

کوچه ها سرد و قار قارِ کلاغ
درقفس عندلیب، مورکیان

پهنة باند ما به میلیمتر
وسعتش صد جریب، مورکیان

پای من بر طریق می لرزد
رهرو بی رقیب مورکیان

شب تاریک و بیم گرداب است
همچو موجی مهیب، مورکیان

درصفِ وجد وحال مجنون ها
می رسد عنقریب مورکیان

دردها روی هم کنم انبار
دردمندِ طبیب، مورکیان

"صالحی" زار و محتضر اُفتاد
ختم امن یجیب، مورکیان .

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در مارس ۲۰۱۶ ثبت شده است

کوچ کوچه ها

Monday, 7 March 2016، 03:49 PM | گل بیـــز | ۰ نظر

اندکی دورتر از فضای پر فاصله ی شهر به سراغ روستاهایی می رویم که می شود در آنجا به سادگی فراموش شده ی شهر های پر غرور رسید،آنجا تا دلت بخواهد دلهای آینه ای فراوان است . شب ها که می شود کنار هم می نشینیم شعری می خوانیم و به حرف های پدر بزرگ و مادر بزرگ هایی گوش می دهیم که هنوز هم که هنوز است شاداب و سر حال هستند . بی دغدغه زندگی را تجربه می کنیم . امیدمان به دست های پینه بسته ای است که نان اور خانه است . دستانی که داستان زندگیشان خواندنی ست ، بیل می زنند ، کار می کنند  زنان روستایی نیز به گوسفندان آذوقه می دهند ، شیر می دوشند و به نوعی مشغولند ؛همه با عرق جبین لقمه ای حلال بر سر سفره می گذاریم ، می خوریم و می آشامیم و زندگی را تجربه می کنیم .

چندی پیش جوانا روستا هم حال وهوای شهر گرفتشان و رفتند به سوی شهر نشینی و جز چند پیرمرد و پیر زن ،دیگر کسی در روستا نماند و همان جوانان حال به جوانانی بدل شده اند که به فکر آبادانی روستا هستند.آنها هر هفته با ماشین های آخرین مدرن و جدید ساخته شهر به روستا می آیند و برای آبادانی روستا دست به کار شدند .جایتان خالی می کوبند و می سازند و به نوعی منتظرند که یک روستایی ؛چه پیرمرد چه پیر زن فوت کند تا خانه اش را به ویرانه ای تبدیل کنند و سپس آن را به جاده ای بدل سازند که هفته بعد راحت تر خود را به خانه برسانند و کم کم بافت روستا را هم را هم خراب کردند.

به ما چه مربوط که دیگران چه می کنند؟ به ما چه مربوط که دیگران چه می سازند ؟ به ما چه مربوط که خاکی بودن  و ماندن فضا های روستا خوب است و همین خاکی بودن هر هفته شهری ها را به روستا می کشاند.همین بوی کاه گل ها و صمیمیت دلهاست که که ما را به روستا ها می کشانند.

اما دیگر کم کم کوچ می کنند کوچه های دلهای آینه ای ، کوچه های صفا و صمیمیت مهربانی و دیگر از تقا هایی که بر درگاه هر خانه ای جایی بود برای همنشینی یا آرامگاهی برای چند لحظه استراحت خبری نیست و خبری نیست از حوضچه های کنار جوی ها که شب ها جای گرد آمدن دختران روستایی به بهانه ی ظرف شستن.

پسران روستا هم(البته اگر کسی مانده باشد. دیگر کلاسشان بالا رفته و به جای چو پله بازی و به قول پدر بزرگ غلتک بازی ، به سراغ بازی های مدرن روی آوردند و کم کم با خانه ها خویی عجیب گرفته اند.

و دیگر کسی به گل گاو زبان یا گل خواصی و گل های پونه ای که کنار جوی ها می رویند توجهی نمی کندو به سراغ داروخانه می روند و از داروخانه ها استفاده می کنند.


چه صفایی داشت اگر تنوری در خانه ای روشن می شد و بوی نانی می آمد بانوان کوچه به سوی آن خانه می شتافتند همه با هم همکاری می کردند ؛ نان می پختند و چه نانی بود...

روی جوی ها را پل کردند تا ماشین رو شود. کوچه ها را خراب کردند و جایش بر جاده و قبرستان افزودند تا هیچ گاه به این دو مکان نیازی نباشد و دیگر از گل های دارویی خبری است ، نه بوی نان و مه از صدای چهچه گنجشک ها بر درختان گردو و بادام... 

Here are my posts: -- کوچ کوچه ها .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... ....