روز بازی چقدر اشتیاق و شور بود .وصف ناشدنی ...
چند دقیقه گذشت 20دقیقه ای
ایران دیگر سر از پا نمی شناخت
گلی که ما را صعود می داد
بار دیگر جوان 20و چند ساله ی ایران ...
چند دقیقه گذشت و بعد........
روز بازی چقدر اشتیاق و شور بود .وصف ناشدنی ...
چند دقیقه گذشت 20دقیقه ای
ایران دیگر سر از پا نمی شناخت
گلی که ما را صعود می داد
بار دیگر جوان 20و چند ساله ی ایران ...
چند دقیقه گذشت و بعد........
استاد را یک سال و چند ماهی بیش نیست که می شناسم. اما شاید تولد شعری و دگرگونی شعر هم بر می گردد به همان یک سال و چند ماه...
به یقین می دانم که اگر ایشان در شهرستانی به غیر از شهرستان من زندگی می کردند یکی از مشاهیر و بزرگان آن شهر می شدند. ای کاش کسی قدر دان زحمات ایشان باشد.نام این لشعار را گذاشتم مراودات من و استاد:
شب شعر فجر شادی شب شعری که به همت بسیج هنرمندان شهرستان و به همت مرد وارسته و نازنینی چون آقای شجاعی عزیز تشکیل شد .شاید برای اولین بار و شاید باز هم برای آخرین بار شب شعری با گرایش طنز در آنجا تشکیل شد و کلی خوش گذشت. شعری که در آن جلسه خواندم این بود
نه داشت فراز این شب شهر ،نه شیب
پیوسته شبیه قصه ها بود عجیب
من معتقدم زمانه مان بد شده است
صد رحمت ایزدی به آقای شکیب