محبت و صفا پر
شب شعر فجر شادی شب شعری که به همت بسیج هنرمندان شهرستان و به همت مرد وارسته و نازنینی چون آقای شجاعی عزیز تشکیل شد .شاید برای اولین بار و شاید باز هم برای آخرین بار شب شعری با گرایش طنز در آنجا تشکیل شد و کلی خوش گذشت. شعری که در آن جلسه خواندم این بود
نه داشت فراز این شب شهر ،نه شیب
پیوسته شبیه قصه ها بود عجیب
من معتقدم زمانه مان بد شده است
صد رحمت ایزدی به آقای شکیب
محبت و صفا پر
اندر حکایت آن زمان و زمانه که صفا و عشق معنا داشت .
عشق پر و نگین پر و طلا پر
حال و هوای روز سینما پر
بزرگ شدن ،گرگ شدن ،دریدن
تو این زمون دلای مبتلا پر
می خوام یه کم ساز مخالف بگم
از روزای اند عواطف بگم
بگم چقد قشنگ بود و جا داشت
دلای آدما چقد صفا داشت
غم اگه بود،اون روزا غم خورش بود
ارزونی مهر و صفا پرش بود
خوشا به حال حال کودکی مون
به روزای زلال کودکی مون
خوشا به حال کودکی که غصه ش
همین دو تا مداد بود قصه ش
یادش بخیر آتیش سوزوندنامون
فرار و تو خونه نموندنامون
یادش بخیر تا چشمه ها دویدن
زل زدن و نگاه آب و دیدن
توپ بود و دروازه و قهر و آشتی
عزیز بودی چه داشتی یا نداشتی
می دویدن با کفش کهنه و نو
یکی "مسی" می شد یکی "رونالدو"
چی شد که شد زمون تنگ دستی
نه عشق موند ، نه حس شور و مستی
مشتی رجب معرکه گردون می شد
حسن چوپون با صد تا شیون وهی
می رفت به سمت کوه و تپه با نی
گرگ می یومد یواش به گله ش میزد
هوای عاشقی به کله ش می زد
حسن چوپون ساز نی ش قشنگ بود
اون همه شیون و هی ش قشنگ بود
قربون اون زمون که کاستی نبود
حزب و جناح"چپ" و"راستی " نبود
قربون خونه های کاگلی تون
مهر و صفا و عشق و یک دلی تون
چی شد یهو زمونه تون عوض شد
باغچه ی توی خونه تون عوض شد
به جای باغچه ی گلای نسرین
اومد با کلی دود و دم یه ماشین
عشق و صفای خونه های مردم
میون این غبار شهر شد گم
ببخش ای مخالف وموافق
از اینکه تو آمدی ز من تنکی یو
از شعر و ترانه و غزل هات بگو
دانم که تو خسته ای از این شعر لطیف
این بار ولی عزیز جانم «می تو»
- 15/07/12