عصر نبـــــــــــــوغ(ق)
Saturday, 23 April 2016، 03:37 PM |
گل بیـــز |
۰ نظر
نمی دانم به جای فقر چه واژه ای بگذارم
نگاه؟
اشک؟
پوست و استخوان؟
دنیای قشنگ؟
آرزو؟
نه هیچ کدام زیبا نیست جز یک تضاد
اشک کودک خیابانی=فربه شدن برخی پر ادعا...
عصر نبـــــــــــــــوغ(ق)
چشمش همه اشکست و دلش غرقه آه است
طفلی که گرفتـار در ایـن عصـر نبـوغ است
عصری که در آن هلهله و ساز به راه است
یک قشر پراز مستی و یک قشر که بـوغ است
مردم همه در همهمه و شور خریدند
سال نو و بازار شب عید شلـوغ است
اندیشه ی او کال تر از فقر و نداری ست
طفل است شب عید پی فر و فـروغ است
بر گونه ی او راهروی از خط اشک است
گفتند:«که این منشأ دوران بلـوغ است.»
جان داد ز اوج غم و اینگونـه نوشتند:
«مـا ؛هیچ ندیدیم ، و این قصه دروغ است.»
التماس
گوشه ای ایستاده با نگاهش التماس می کند
روبه روی عابران
خنده را
به اشک های روی گونه اش
مماس می کند
هی شما عابران عادت همیشگی...!
کودکی خسته التماس می کند
لحظه ای گذشت
خنده ها
قاه و قاه و قاه و قاه
کودکی
دوباره کوچه را
َ پر ز عطر یاس می کند
- 16/04/23