گل بیـــــز

ماهـ ــــنامه فرهنگـ ـی ادبـ ـی

گل بیـــــز

ماهـ ــــنامه فرهنگـ ـی ادبـ ـی

گل بیـــــز

من چه گویم هنگامی که لطف استاد این گونه مرا در شعر به خطاب می آورد:
شاعر بی شکیب، مورکیان
اهل علم و ادیب، مورکیان

قدرخود را سپرده دست قضا
مست حسرت نصیب، مورکیان

زانهمه میوه های باغ خیال
عطرجانبخش سیب، مورکیان

همچو آیینه قلب اوصاف است
بی فراز و نشیب، مورکیان

عشق راخادم است و ختم کلام
عاشقان راخطیب، مورکیان

دروطن بین این همه همراه
مانده چون من غریب، مورکیان

کوچه ها سرد و قار قارِ کلاغ
درقفس عندلیب، مورکیان

پهنة باند ما به میلیمتر
وسعتش صد جریب، مورکیان

پای من بر طریق می لرزد
رهرو بی رقیب مورکیان

شب تاریک و بیم گرداب است
همچو موجی مهیب، مورکیان

درصفِ وجد وحال مجنون ها
می رسد عنقریب مورکیان

دردها روی هم کنم انبار
دردمندِ طبیب، مورکیان

"صالحی" زار و محتضر اُفتاد
ختم امن یجیب، مورکیان .

طبقه بندی موضوعی

مراودات من و استاد

Sunday, 12 July 2015، 06:06 PM | گل بیـــز | ۰ نظر

استاد را یک سال و چند ماهی بیش نیست که می شناسم. اما شاید تولد شعری و دگرگونی شعر هم بر می گردد به همان یک سال و چند ماه...

به یقین می دانم که اگر ایشان در شهرستانی به غیر از شهرستان من زندگی می کردند یکی از مشاهیر و بزرگان آن شهر می شدند. ای کاش کسی قدر دان زحمات ایشان باشد.نام این لشعار را گذاشتم مراودات من و استاد:










شاید اولین شعری که ایشان به لطف در مورد من سرودند به خاطر این شعر بود که ایشان در وبلاگ قبلی ام خواندند :


فاصله


 

خدا سلام

خط فاصله

خدا سلام

من و دوباره باز هم گله

من و دوباره از تو فاصله

نگاه خسته ی مرا نگاه کن

ببین

ببین که خسته از تمام بودنم

ببین که درد می تراود از سرودنم

نگاه کن مرا درون خود تباه کن

واین دل شکسته را که در مراتب تسلسل است

بیا با خودت که آشنای درد مردمی

بگیر و سر به راه کن

مرا غریق آه کن

خدا سلام

خط فاصله

دوباره خسته ام

خسته از تو نه

از این همه بهانه گی

از تو نه

از چهار چوب نیمه جان زندگی

از تو نه...

از غزل

از همیشه درد تا ابد

از تو نه...

بگو بیاید او

 که آشنای دردها و فصل هاست

بگو بیاید او

که چشم های این جهان تمام به شوق او

خیره بر ره است

خدا...

 بگو بیاید او

زمانه خوب می شود

 جهان دوباره توبه می کن



و استاد این گونه با این لطف بر آلام من مرهم نهاد:


مهربانی استاد

نیست گرمهر و وفا ما وصفای قدمت
مرده را زنده کند هُرم مسیحای دمت
بزم غم ساخته بودم به تماشاگه راز
ساقی بزم دلم سرخی صهبای غمت
امشب ای اشک چرا پرده در و پُرجوشی
لحظه ای گوشه نشین باش فدای کرمت
از دم صبح ازل حرف کم و بیش نبود
پشت پا میزنم ای چرخ به این بیش وکمت
ای فلک ما نه برآنیم که می پنداری
چه بسا گم شدگانِ ره پر پیچ و خمت
جسم رابگذر و بگذار که دردفتر عشق
آنچه باقی است مرام است وشرارقلمت


عطر سُکرآور" گل بیــز"بهارانم کرد

"صالحی"قطره ای از موج خروشان یمت


باز در روزی یک شعر طنز با این مضمون را برای ایشان فرستادم:

شآن زن


به یک منشی خانم ترجیحا مجرد جهت کار در یک تاکسی تلفنی نیاز مندیم.

کار را فایده بی حد باشد

شخص بی کار زبان زد باشد

دل و دین خوب ،ولیکن باید

آدمی فکر درآمد باشد

یک نصیحت به جوانان وطن

ارزش کار ؛نه مسند باشد

الغرض کارگری می خواهیم

که به رو خوشگل و خوش خد باشد

اگر از عشق ندارد بویی

دل به این کار ببندد باشد

اهل ایمان و دلی با تقوا

آنچه ایزد بپسندد باش

لاغر اندام و کمی سیمین گون

همچنان سرو ؛سهی قد باشد

زلف آشفته و خندان لب و مست

با کمالات ،در این حد باشد

ما نخواهیم کسی را که بد است

 گر چه گنجینه ی معبد باشد

او مسلط به تمام فن و فوت

اکسل و ورد و اتوکد باشد

گاه و بی گاه نخواهد برود

بهتر آن ست مجرد باشد


و ایشان نیز به زبان طنز اینگونه جوابیه ای به شعر من دادند:



 

مهربانی استاد صالحی فر


نازنین شعرتورا اد کردم

شادی و مستی بی حد کردم

گشت اشعارتو زیبنده ی دل

غیر از آنها همه را رد کردم

گفته ای کارگری می خواهی

شدت فکر، مشدد کردم

بال فکرت بپراندم همه جا
فکر هرچیز که باید کردم
متن آن آگهی زیبا را
همه  تاکید موکد کردم
تارسیدم گذر سیمبران
فکرشاباش وخوش آمد کردم
تا روی پاک و مجرد به فلک
فکرآن یار مجرد کردم
سن اوبیشترازهشتاد است
ریش او با قدت هم قد کردم
تانگویی دل خوش سیری چند
یا که درحق طرف بد کردم
غزلِ امشب من پیشکشت
فکرهرپیش  نیامد کردم
بند تنبان همه جا ارزان شد
شعر را کس نپسندد کردم
ذوق گلبیز به بیزم انداخت
کردم و آنچه نباید کردم





و یک بار که دلم از دست برخی و بعضی خون بود
 سوم آذر را می گویم
 که برای خودم
 تنها خودم آشناست
و دیگر هیچ...
استاد برای التیام و شاید همدردی این شعر را برایم گفتند:



شاعر بی شکیب(مهربانی استاد صالحی فر)


شاعربی شکیب مورکیان

اهل علم و ادیب مورکیان



قدرخود را سپرده دست قضا

مست حسرت نصیب مورکیان



زانهمه میوه های باغ خیال

عطرجانبخش سیب مورکیان



همچو آیینه قلب اوصاف است

بی فراز و نشیب مورکیان



عشق راخادم است و ختم کلام

عاشقان راخطیب مورکیان 



دروطن بین اینهمه همراه

مانده چون من غریب مورکیان



کوچه ها سرد وقارقارِکلاغ

درقفس عندلیب مورکیان

 


پهنه ی باند ما به میلیمتر

وسعتش صد جریب مورکیان



پای من برطریق می لرزد

رهرو بی رقیب مورکیان



شب تاریک وبیم گرداب است

همچو موجی مهیب مورکیان 



درصفِ وجد وحال مجنونها

می رسد عنقریب مورکیان

 


دردها روی هم کنم انبار

دردمندِ طبیب مورکیان



"صالحی" زارومحتضرافتاد

ختم امن یجیب مورکیان .



و من شرمسار از این همه محبت  این شعر را سرودم و تقدیم ایشان کردم . تا شاید کلافی باشد برای خرید یوسف:




استاد غزل خوان


تقدیم به مهربانی های استاد


 


ستاره ، ماه تابان ، صالحی فر

عزیز و مونس جان صالحی فر


قلم درمانده در وصفش چه گوید

گلاب ناب کاشان صالحی فر


در این عصر پر از آشوب و حسرت

 گل خوش رو و خندان صالحی فر


به بزم شاعران هم محفل آرا

هم استاد غزل خوان صالحی فر


زبان شعر او با عشق همراه

بود سعدی دوران صالحی فر


چو از بستان کلکش نغمه ای رفت

گلستان در گلستان صالحی فر


به سان خواجه ی شیراز هر دم

مدد جوید ز قرآن صالحی فر


به شعر و شاعری هم آبرو داد

فروغ شهر و استان صالحی فر


یقینا هیچ کس قدرش نداند

چنان یوسف به کنعان صالحی فر


خداوندا بخواهد از تو گل بیز

که ماند خوب و شادان صالحی فر










 






  • 15/07/12
  • گل بیـــز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... ....