کوچ کوچه ها
اندکی دورتر از فضای پر فاصله ی شهر به سراغ روستاهایی می رویم که می شود در آنجا به سادگی فراموش شده ی شهر های پر غرور رسید،آنجا تا دلت بخواهد دلهای آینه ای فراوان است . شب ها که می شود کنار هم می نشینیم شعری می خوانیم و به حرف های پدر بزرگ و مادر بزرگ هایی گوش می دهیم که هنوز هم که هنوز است شاداب و سر حال هستند . بی دغدغه زندگی را تجربه می کنیم . امیدمان به دست های پینه بسته ای است که نان اور خانه است . دستانی که داستان زندگیشان خواندنی ست ، بیل می زنند ، کار می کنند زنان روستایی نیز به گوسفندان آذوقه می دهند ، شیر می دوشند و به نوعی مشغولند ؛همه با عرق جبین لقمه ای حلال بر سر سفره می گذاریم ، می خوریم و می آشامیم و زندگی را تجربه می کنیم .
چندی پیش جوانا روستا هم حال وهوای شهر گرفتشان و رفتند به سوی شهر نشینی و جز چند پیرمرد و پیر زن ،دیگر کسی در روستا نماند و همان جوانان حال به جوانانی بدل شده اند که به فکر آبادانی روستا هستند.آنها هر هفته با ماشین های آخرین مدرن و جدید ساخته شهر به روستا می آیند و برای آبادانی روستا دست به کار شدند .جایتان خالی می کوبند و می سازند و به نوعی منتظرند که یک روستایی ؛چه پیرمرد چه پیر زن فوت کند تا خانه اش را به ویرانه ای تبدیل کنند و سپس آن را به جاده ای بدل سازند که هفته بعد راحت تر خود را به خانه برسانند و کم کم بافت روستا را هم را هم خراب کردند.
به ما چه مربوط که دیگران چه می کنند؟ به ما چه مربوط که دیگران چه می سازند ؟ به ما چه مربوط که خاکی بودن و ماندن فضا های روستا خوب است و همین خاکی بودن هر هفته شهری ها را به روستا می کشاند.همین بوی کاه گل ها و صمیمیت دلهاست که که ما را به روستا ها می کشانند.
اما دیگر کم کم کوچ می کنند کوچه های دلهای آینه ای ، کوچه های صفا و صمیمیت مهربانی و دیگر از تقا هایی که بر درگاه هر خانه ای جایی بود برای همنشینی یا آرامگاهی برای چند لحظه استراحت خبری نیست و خبری نیست از حوضچه های کنار جوی ها که شب ها جای گرد آمدن دختران روستایی به بهانه ی ظرف شستن.
پسران روستا هم(البته اگر کسی مانده باشد. دیگر کلاسشان بالا رفته و به جای چو پله بازی و به قول پدر بزرگ غلتک بازی ، به سراغ بازی های مدرن روی آوردند و کم کم با خانه ها خویی عجیب گرفته اند.
و دیگر کسی به گل گاو زبان یا گل خواصی و گل های پونه ای که کنار جوی ها می رویند توجهی نمی کندو به سراغ داروخانه می روند و از داروخانه ها استفاده می کنند.
چه صفایی داشت اگر تنوری در خانه ای روشن می شد و بوی نانی می آمد بانوان کوچه به سوی آن خانه می شتافتند همه با هم همکاری می کردند ؛ نان می پختند و چه نانی بود...
روی جوی ها را پل کردند تا ماشین رو شود. کوچه ها را خراب کردند و جایش بر جاده و قبرستان افزودند تا هیچ گاه به این دو مکان نیازی نباشد و دیگر از گل های دارویی خبری است ، نه بوی نان و مه از صدای چهچه گنجشک ها بر درختان گردو و بادام...
- 16/03/07