گل بیـــــز

ماهـ ــــنامه فرهنگـ ـی ادبـ ـی

گل بیـــــز

ماهـ ــــنامه فرهنگـ ـی ادبـ ـی

گل بیـــــز

من چه گویم هنگامی که لطف استاد این گونه مرا در شعر به خطاب می آورد:
شاعر بی شکیب، مورکیان
اهل علم و ادیب، مورکیان

قدرخود را سپرده دست قضا
مست حسرت نصیب، مورکیان

زانهمه میوه های باغ خیال
عطرجانبخش سیب، مورکیان

همچو آیینه قلب اوصاف است
بی فراز و نشیب، مورکیان

عشق راخادم است و ختم کلام
عاشقان راخطیب، مورکیان

دروطن بین این همه همراه
مانده چون من غریب، مورکیان

کوچه ها سرد و قار قارِ کلاغ
درقفس عندلیب، مورکیان

پهنة باند ما به میلیمتر
وسعتش صد جریب، مورکیان

پای من بر طریق می لرزد
رهرو بی رقیب مورکیان

شب تاریک و بیم گرداب است
همچو موجی مهیب، مورکیان

درصفِ وجد وحال مجنون ها
می رسد عنقریب مورکیان

دردها روی هم کنم انبار
دردمندِ طبیب، مورکیان

"صالحی" زار و محتضر اُفتاد
ختم امن یجیب، مورکیان .

طبقه بندی موضوعی

از زندگانیم گله دارد جوانیم

Monday, 30 November 2015، 04:36 PM | گل بیـــز | ۲ نظر


Image result for ‫بهار‬‎

پری روز

اردیبهشت بود ،10روز از اردیبهشت گذشته بود،از همان اوایل معلوم بود ننگ هستی،موسم کشت و کارمان بود که تو هم قوز بالا قوز شده بودی...

چند سال که گذشت فهمیدیم که توان راه رفتن نداری،بیچاره پدر مادرت خیلی دوا دکترت کردند.اما کاری که خدا کرده .حتما حکمت و صلاحی توش بوده.

پنج سال طول کشید که توانستی روی پاهایت بایستی و راه بروی


Image result for ‫بهار‬‎

دیروز

شش سال و چند ماه گذشت که از روستا به شهر آمدیم. همه چیز عادی بود و فرقی با هیچ کس نداشتم . زندگی اوایل سخت می گذشت ،آب نبود ،برق نبود .امااینها دلیلی نمی شد که کودکی بی خیال با خیال شود و بزرگانه فکر کند. درس هاو مشق های شبش همیشه آخر وقت و بی حس حال می نوشت .اصلا برایش درس و مشق اهمیت نداشت.



Image result for ‫پاییز‬‎

امروز

بیست و چند سال از کودکی ای می گذرد که نمی دانم چگونه گذشت. کودک آن روز الان کارشناسی ادبیات دارد؛محکوم به معلولیت است . از اینجا مانده و از آنجا رانده ، بیکارِ بیکارِ بیکار.آغاز و انجامش را نمی دانم. بزرگ شده ام ولی نه مثل همه، خیال می کنم این میان نباید می آمد تا این تراژدی اتفاق می افتاد. کاشکی قصه نویس پایان خوشی را برمی گزید و آن را ادامه نمی داد. یا  ای کاش آن روزها تکرار می شد.



Image result for ‫علامت سوال‬‎


فردا

فردا را بر نمی تابم کاش غروب می آمد

  • 15/11/30
  • گل بیـــز

نظرات  (۲)

شیشه دلم را شکست،
تقدیر است دیگر...
احساس سرش نمیشود...
تاوان سنگ دلی اش را
ما باید بدهیم...
سلام.
وبلاگ خوشگلی دارین.
ناراحت بودم که چرا کفش ندارم،یکی را دیدم پا نداشت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... .... ....